میکنم الفبا را روی لوحه ی سنگی

واو مثل ویرانی دال مثل دلتنگی

 

حال من خوب است اما تو باور نکن...

غزل ۶

 

برو فرشته ی مو تا کمر نمیخواهم

ببند  روسریت  را  دگر نمیخواهم

هجوم خاطره ها مرگ می دهد من را

تمام خاطره ها  را  ببر  نمیخواهم

برای هیچ کسی عاشقی نخواهم کرد

دگر برای خودم دردسر نمیخواهم

همیشه بادخبر های خوش نخواهد داد

از او که شاعر اویم خبر نمیخواهم

گلایه میکنم و بغض میکند چشمم

چقدر گریه کنم بعد هر نمی خواهم...؟